خلاصه خبر :   طبق گزارش کمیته ی حمایت از خبرنگاران، 70 نفر در حرفه ی من در سال 2013 در ارتباط مستقیم با کارشان کشته شدند. تقریبا یک چهارم آنها عکاس بودند.
تاریخ : 23/04/1393      ساعت: 10:59
منبع خبر: مدیر سیستم                
متن خبر
اختصاصی میثاق/عکاس جنگ بودن ظاهرا در حال حاضر خطرناکتر از همیشه به نظر می رسد یا شاید من هرچه بیشتردر این حرفه کار می کنم، بیشتر حس می کنم احتمال جان سالم به در بردن هر لحظه کمرنگ تر می شود. در روز سه شنبه بعد از سفر دو هفته ای ام به سودان جنوبی در قسمت حمل بار فرودگاه نایروبی نشستم. در آن زمان مشغول ساخت مستندی درباره ی جنگ داخلی بودم و جهان نیز تازه از مرگ عکاس-خبرنگار فرانسوی خانم «کامیل لوپاژ» باخبر شده بود. این خبرنگار، جنگ داخلی کشور همسایه ی جمهوری آفریقای مرکزی را پوشش می داد. کامیل 26 سال سن داشت.

در سودان جنوبی من از اجسادی عکس می گرفتم که در خیابانها رها شده بودند و در حال پوسیدن بودند و از کودکانی لاغر که در بیمارستانهای چادری از بین می رفتند، جسم کوچکشان به دلیل سوء تغذیه بسیار ضعیف و لاغر شده بود و نیز از غیر نظامیانی عکس می گرفتم که با دستانشان گورهایی را می کندند تا اجساد مردگان خود را دفن کنند. هیچ چیزی برایم مهمتر از این نبود که جهان را از این همه مرگ بی رحم و بی معنا و از فاجعه ی گرسنگی در سودان جنوبی با خبر کنم. می خواستم مردم از طریق چشمان در رنج انسانها در عکسها، این اتفاق را ببینند و شاید جوامع بین المللی دست به عمل بزنند. این همان چیزی است که سالها باعث شده اینکار را انجام دهم و چیزی که هنوز باعث می شود هر روز بخواهم که ادامه بدهم. آیا یک عکاس توان این را دارد که تغییری در جهان ایجاد کند؟

یادآوری تراژیک

من کامیل لوپاژ را نمی شناختم. تنها بعد از مرگش بود که از کارهای تاثیرگذار و زندگیش چیزهایی فهمیدم. از خودم می پرسم پدر و مادر و نزدیکانش چگونه با از دست دادن او در جمهوری آفریقای مرکزی کنار آمدند. آنجا جایی بودکه کامیل چند ماه آخر زندگی کوتاهش را سپری کرد تا بتواند توجه مردم را به مناقشات آنجا جلب کند. کارهای کامیل از قدرت و صمیمیت زیادی برخوردارند و احساسات عمیقی در آنها هست. حالا من فقط می توانم تصور کنم که اگر او بیش از 26 سال زندگی می کرد، تصاویر او چقدرمی توانست در جهت آگاهی دادن به دنیا مفید واقع شود. عشق و تمایل او برای وقف ماهها در تاریکترین مکان دنیا مرا به یاد خودم انداخت وقتی 26 سالم بود. من با چند هزار دلار پول در بانک و کنجکاوی و عطشم برای عکاسی از زندگی مخفی زنان تحت سلطه ی طالبان به افغانستان رفتم.


                                                 کامیل لوپاژ

خطرات سفر یک زن آمریکایی تنها در سرزمینهای تحت کنترل طالبان را به جان خریدم و رفتم. به داستانی که قرار بود بگویم ایمان داشتم، داستان هایی که حس می کردم هرگز گزارش نشده اند و من پذیرفته بودم که همین ایمان مرا زنده نگه خواهد داشت. با چهارده سال تجربه و مواجه با مرگها و زخمهای دوستان بسیار، از دست دادن دو راننده، و تجربه ی دو آدم ربایی، حالا دیگر به فناپذیری خودم آگاه هستم. با هر ماموریتی، احتمال شوم کشته شدن را بردوش خودم حس می کنم و خودم را سرزنش می کنم که چرا اجازه داده ام ترس مانع کارم شود. عکاسان جنگی نباید بترسند. آیا ترس چیزی بود که رابرت کاپا را از پا در آورد. یا جیمز نچوی را؟ آیا دان مک کالین ترسیده بود؟

خطرات روزافزون

واقعیت این است که عکاسان و خبرنگاران جنگی که زیر فشار رژیم های ظالم کار می کنند امروزه بیشتر از هر زمان دیگری با خطر مواجه اند. به نظر می رسد همه می خواهند به سمت عکاسان و خبرنگاران شلیک کنند. و این ایده که خبرنگاران به عنوان افرادی بیطرف که سعی در مستند کردن واقعیت دارند باید مورد احترام قرار بگیرند دیگر وجود ندارد. از پاکستان گرفته تا کلمبیا، خبرنگاران با نیت قبلی مورد هدف قرار می گیرند و کشته می شوند تا صدای تصاویر و کلماتشان به گوش کسی نرسد.

روزنامه نگار افسانه ای «ماری کولوین» و عکاس «رمی اوچلیک» در سال 2012 در سوریه کشته شدند. آنها چند ساعت بعد از آنکه ماری گزارش زنده ی خود را از تلفن ماهواره ای ارائه داد و همین هم باعث شد لو بروند، کشته شدند. این تراژدی می توانست یک تصادف باشد، اما مثالی است از میان انبوه خبرنگارانی که به خاطر کارشان زندگی خود را از دست می دهند. کمتر کسی بیشتر از تیم آسوشیتد پرس به سرپرستی «کتی گانون» و «انجا نیدرینگ هاوس» در افغانستان تجربه ی کار داشته است. کتی اولین راهنمای من در افغانستان بود و بین سالهای 2000 تا 2001 کمک کرد سه بار ویزای طالبان دریافت کنم و چیزهای زیادی از بازیکنان کلیدی افغانستان تا نحوه ی کارم در آنجا و محل خوابم یادم داد.


                                                 لینسی آداریو
 
انجا و کتی با هم سالها این کشور را زیر پا گذاشتند و زندگی افغانها را به تصویر کشیدند. در 4آوریل در حالیکه منتظر ماشین بودند تا آنها را برای پوشش خبری به مقر انتخابات ریاست جمهوری ببرد، یک پلیس افغان که ظاهرا برای حفاظت از آنها در آنجا حضور داشته، هر دو زن را بارها هدف گلوله خود قرار داد. در این حمله، آنجه کشته و کتی زخمی شد.

خبرنگارانی برای پول

آدم ربایی حالا دیگر امری بسیار شایع است و حتی با تجربه ترین و باهوش ترین خبرنگاران جنگی را نیز تهدید می کند. هفته ی گذشته «آنتونی لوید» خبرنگار لاندن تایمز در سوریه به گروگان گرفته شد. آنتونی و عکاس مجله ی تایمز، «جک هیل»، چند مایلی دورتر از مرز ترکیه قرار داشتند که ناگهان توسط یک گروه شورشی به گروگان گرفته شدند. آنتونی (که من به همراهش کاری را برای مجله ی نشنال جئوگرافیک انجام می دهم)، در مدت زمان اسارتش با چشمانی بسته، به شدت شکنجه داده شده و قبل از آنکه توسط مبارزان شورشی دیگری، نجات پیدا کند و به ترکیه منتقل شود، دوبار به پایش گلوله خورده بود.

در بسیاری از کشورها خبرنگاران غربی فقط سمبل دلار هستند. ما اشیایی هستیم برای باج گرفتن. در مصر سه خبرنگار الجزیره، روزنامه نگاری به نام «پیتر گرست» و تهیه کننده ای به نام محمد فهمی و باهر محمد از اواخر دسامبر در زندان به سر می برند آنهم به جرم انجام دادن کارشان، یعنی گزارش کردن. دولت مصر آنها را متهم به همکاری با گروه اخوان المسلمین و کار بدون مجوز کرده است. آنها را مجبور کرده اند، چندین بار در صحن دادگاه رژه بروند. محاکمه ی آنها بارها عقب افتاده و دادستانی تقاضا کرده که آنها 200000 دلار بپردازند تا بتوانند ویدئویی را ببینند که گفته می شود مدرکی است علیه آنها. در سال 2004 در عراق من نیز به همراه همکارم از نیویورک تایمز در روستایی بیرون فلوجه گروگان گرفته شدم.  و در سال 2011 نیز به همراه سه تا از همکارانم از نیویورک تایمز نزدیک خط مرزی در لیبی ربوده شدم.

در آن لحظه های مرگبار و دهشتناک، زمانی که فهمیدیم داریم به نقطه ی ایست بازرسی می رسیم که تحت کنترل نیروهای وفادار به معمرقذافی هستند، نیروهایی که آدرنالین جاری در رگهایشان مثل سم است و اسلحه هایشان را به سمت ما گرفته اند، راننده ی ما محمد شلگوف کاری کرد که شاید 20 سال پیش جواب می داد. او ماشین را در ایست بازرسی متوقف کرد، دستانش را بالای سرش برد و بلند داد زد که "ما خبرنگار هستیم"، انگار این کلمات نوعی قداست با خود به همراه دارند.

در بحبوحه ی همان آشوب بود که ما رد محمد را گم کردیم و دیگر هرگز او را ندیدیم. این گمان وجود دارد که او یا در تبادل آتش بین شورشیان و نیروهای معمر قذافی کشته شد یا اینکه عمدا توسط سربازان قذافی اعدام شد. ما هرگز حقیقت را نخواهیم فهمید. هنوز بعد از سه سال جسدش پیدا نشده است و هیچ شاهد عینی نیز وجود ندارد. اما آخرین کلماتی که من از او به یاد دارم همان جمله ایست که من همواره برای نجات زندگی خودم می گفتم؛ اینکه " ما خبرنگار هستیم." گاهی مردم به آن کلمات احترام می گذارند، اما این روزها، این احترام بیشتر از همیشه، کمرنگ شده است. 

كليه حقوق اين اثر متعلق بهhttp://www.Misagh.netميباشد.
هرگونه تقليد و نقل مطالب بدون ذكر منبع ممنوع می باشد.