شرح خبر
خوائو سیلوا: نگاه به گذشته، حرکت به آینده...
هنوز راه زیادی در پیش رو دارم
    بیست و نهم اردیبهشت ١٣٩٣ ساعت ١٤:٠٤      
اختصاصی میثاق: خوائو سیلوا عکاس دائم نیویورک تایمز است که در سال 2010 در افغانستان بر اثر برخورد با مین، پاهایش را از دست داد. او در حال حاضر در آفریقای جنوبی زندگی می کند و اخیرا از شورشهای ماه ژانویه ی زامدلا و سالگرد قتل عام اعتصابیون معدن ماریکانا در ماه آگوست 2013 عکاسی کرده است. مصاحبه او با جیمز استرین در اینجا آورده شده است:

درباره ی نمایشگاهتان در جشنواره کمی صحبت کنید، این اتفاق چگونه افتاد؟

«ژان فرانسوا لروی» فوق العاده از من حمایت کرد. نمایشی برای من داشت که «دیوید فرست(سردبیر بخش عکس خارجی تایمز)» جورش کرده بود. این نمایشگاه وقتی برگزار شد که من در بیمارستان بودم و «ژان فرانسوا» از من دعوت کرد تا امسال هم نمایشگاه دیگری داشته باشم. در حالی که عمل جراحی های مختلفی رویم انجام می شد، ماه ها وقت صرف کردم و به نگاتیو عکسهایم نگاه کردم و مروری بر روی تمام کارهایم داشتم. به نوعی، نگاه دوباره انداختن به کارهای خودم بود زیرا قطعا من در طول چند سال گذشته تغییرات زیادی کرده بودم.
بعد از گذر زمان و مرور تک تک نگاتیوهایی که داشتم، (که البته متاسفانه بسیاری از آنها را از دست داده ام)، در نهایت اما، در نمایشگاه تنها عکسهایی درباره ی سه کشور به نمایش گذاشته شد. به این عکسها نگاه می کردم و «کرگ مارینوویچ» برای اصلاح آنها به من کمک می کرد و این عکس ها شامل عکس هایی از عراق، سومالی، گرجستان و سودان بود، یعنی تقریبا هر کشوری که عکس های خوبی به من داده بودند. حالا که دوباره به این عکس ها نگاه می کردم، تنها کاری که واقعا برجسته تر از دیگران بود، قطعا همان مجموعه کار از آفریقای جنوبی بود و سپس عکسهای عراق و افغانستان. هیچ کنایه ای در کار نیست اما این سه کشور همان هایی بودند که شخصیت مرا به عنوان انسان شکل دادند و این فرایند کشف بسیار جالبی بود.
 
چرا این را می گویید؟

من خاطرات زیادی را دوباره مرور کردم و دوباره زندگیشان کردم، مخصوصا با عکس های آفریقای جنوبی. حتی دو دهه بعدتر، بسیاری از این کارها همچنان خام و تازه هستند و اتفاقات مهمی دراین  تصاویر وجود دارند؛ مثلا روزی که «کن اوستربروک» کشته شد و گرک مارینوویچ تیر خورد. همه ی تصاویر مربوط به این اتفاقات موجود هستند. به خاطر همین اولین ماهی که مشغول اینکار شدم حالم خیلی بد بود.
تصمیم گرفتم با آفریقای جنوبی آغاز کنم زیرا این کشور، آغاز کار عکاسی ام بود. به نوارهای نگاتیو فراوانی که جلوی رویمان است نگاه می کنیم، برخی از آنها در پاکت هستند، برخی همین طوری پراکنده اند. موقع نگه داری آرشیوم دقت کافی به خرج نداده ام. بنابراین کارم خیلی سخت شده بود و البته که من تغییر فراوانی در خودم می بینم.

چه تغییری کرده اید؟

نوعی تطبیق و اصلاح دوباره اتفاق افتاد و من با جای جدید خودم در جهان تطبیق پیدا کرده ام، یعنی نقش جدید من در جهان با این تغییر فیزیکی که در من به وجود آمد. خیلی پیچیده و سخت بوده است. همانطور که می توانید تصور کنید، این اتفاق، در هر سطحی باعث تغییر زندگیم شد و به نظرم همین ویژگی عکاسی و شخصیت حرفه ایم را نیز گسترده تر کرده است. سفر کوچک اما سختی بوده است.

در این تمرین بازگشت به گذشته، یعنی مرور تک تک نگاتیوها و به نوعی دوباره زندگی کردن آنها، چه چیزی آموختید؟


کشف کردم که در طی این زمانها عکسهای به درد نخور زیادی گرفته ام. کشف کردم از آدمهای مرده ی زیادی عکس گرفته ام. نگاتیوهای بی انتهایی از اجساد مردگان داشتم. چهره ها، مردمی که نمی دانم کیستند، نامشان چیست. هیچ اطلاعاتی ندارم. در بسیاری موارد خاطرات به این تصاویر مرتبط اند و در برخی موارد هم هیچ ربطی ندارند. یاد گرفتم که هنوز راه زیادی در پیش رو دارم.



منظورتان چیست؟

خب، یعنی هنوز کارم را به پایان نرسانده ام. هنوز چیزهای زیادی هست که باید به دست بیاورم و همانطور که می دانید، من برگشته ام سر کارم. دوباره دارم کار می کنم. این عمل جراحی آخر بسیار موفق بوده است، پس، به نوعی دوباره روی ریل هستم. بنابراین، دارم از شورش ها و هر چیزی که جلوی راهم باشد عکس می گیرم. حس خیلی خوبی است که دوباره بیرون بروم و عکس بگیرم. حالا آزادانه راه می روم. دیگر از عصا استفاده نمی کنم. و همین راز عکاسی آزاد است. هر دو دست آزاد هستند و می توان دوربین به دست گرفت و این حس فوق العاده ایست. علاوه بر آن دیدن دوباره ی نام خودم در روزنامه نیز حس بسیار قشنگی به من می دهد.

عکاسی دوباره چه حسی به شما می دهد؟

خب، اتفاق خوبی است. جالب است زیرا این بار دارم محدودیتهای خودم را کشف می کنم. دارم کشف می کنم تا چه حد قابلیت حرکت دارم، کجا می توانم بروم، چه کارهایی می توانم بکنم. در خیلی جاها می بینم که تصاویر بسیاری را از دست می دهم زیرا قطعا مثل سابق نمی توانم تند حرکت کنم. بنابراین، خودم را می بینم که قبل از عکس گرفتن کمی بیشتر مکث می کنم زیرا باید درباره ی هر لحظه بیشتر فکر کنم و بعد تصویرم را انتخاب کنم. اما هرچه از تصاویر محرک بیشتر عکس می گیرم، احساس می کنم سرعت بیشتری داشته ام. از زمانی که سرکار برگشته ام از دو شورش عکس گرفته ام که طی آنها هشت نفر کشته شده اند.
با گلوله و گاز اشک آور مواجه شده ام. بنابراین خیلی سریع پیش رفته ام و حالم هم خوب بوده است و خوب از عهده اش بر آمده ام و عکسهایم چاپ نیز شده اند. عکسها در دنیای بیرون هستند من فقط کمی از سرعت قبلی فاصله گرفته بودم. و این دقیقا همان فرآیند است: پیوند دوباره ی پاهایم و دیدن این که حالا کجا هستم و طاقت تحملم تا چه حد است. البته در پایان آن روزها، یعنی زمانی که از صبح تا شب بیرون کار می کردم، دردهای  وحشتناکی به سراغم می آمدند، اما تا قبل از رسیدن به این لحظه های پر درد، در خودم توان آن را می بینم که ادامه بدهم و حرکت کنم و همین باعث تعجبم است. 
هنگامیکه عکاسی پیر می شود، سرعت کارش را پایین می آورد، و دنبال راه هایی می گردد که این کاهش سرعت را جبران کند و هوشیارتر و زیرک تر عمل کند. به نظرم وقتی به کاری فکر می کنید که واقعا درتلاشید در هر لحظه ای که به شما داده می شود انجامش بدهید، می توانید خود را بیابید. همیشه تصاویری لحظه ای هستند که می توان آشکارشان کرد. این تصویر آشکار همیشه در دنیای بیرون وجود دارد اما تصویر لحظه ای نه. گاهی این تصویر لحظه ای تصویر بهتری است گاهی هم نه. این مسئله به چیزی بستگی دارد که قرار است عکسش ثبت شود.
شما بهترین حالت خود را برای عکاسی پیدا می کنید و می ایستید تا عکستان را بگیرید. فکر می کنم جسم و روح من بسیار مشتاق و تشنه ی عکس گرفتن بوده است. من فقط کارهایی را انجام می دهم که هر روز در اینجا باید انجام شود تا زمانی که فرصتی به دست بیاورم و به ایالات متحده برگردم تا پاهای جدیدم را تحویل بگیرم. اما خوشبختانه این آخرین عمل جراحی خواهد بود و پس از آن دیگر کارم تمام خواهد شد. احساس قدرت می کنم. به طور کلی حس بسیار خوبی در من هست. البته درد همواره هست و به من گفته اند که تا مدتی این درد با من خواهد بود. 
 
قبلا گفتید که با نقش جدید خود در جهان هستی تطبیق پیدا کرده اید، منظورتان کدام نقش است؟

به نظرم نقش جدید من همانی است که همیشه بوده است. به دلیل محدودیت ها و شرایط جسمی ام، خیال می کردم چیز تازه ای در کار باشد اما در نهایت، فهمیدم که نقش من در جهان هستی همانی خواهد بود که همیشه بوده است. شاید فقط کمی از سرعتم کاسته شود و به خاطر ضرورت، محاسبه گرانه تر از قبل باشد. حالا دیگر نمی توانم با سرعت قبل حرکت کنم، چه به خاطر زخم پاهایم باشد و چه به خاطر بالا رفتن سنم. کمی از زندگی گذشته ام را به دست آورده ام. زمان خیلی بیشتری را با خانواده ام می گذرانم. همانطور که می توانید تصورش را بکنید خانواده ام سختی های زیادی را متحمل شده اند و هنوز هم با خیلی از این مسائل سخت درگیر هستیم. اما کلا خوب است.

با انتخاب این سه کشور شما به نوعی نمایشگاه تان را از حالت نمایش عکسهای قدیمی به نمایشگاهی زندگینامه ای تغییر داده اید. می توانید توضیح بدهید چرا کشورهای ارائه شده در این نمایشگاه تا این حد برای شما اهمیت دارند؟

همه ی آنها تاثیر احساسی خود را بر من داشته اند و همه در نوع خودشان نشانی در زندگی من باقی گذاشته اند که با دیگری فرق دارد. البته افغانستان کمی متفاوت است زیرا من پاهایم را در آنجا از دست دادم. فقط این نیست. من اولین بار در سال 1994 به آنجا رفتم، زمان جنگ داخلی. بنابراین، این رابطه سابقه ای طولانی دارد. آفریقای جنوبی کشوری است که مرا به فرزندی پذیرفته( سیلوا متولد پرتغال است). خیلی سخت بود تمام آن حوادث و درگیری ها را در کشور خودت پوشش بدهی زیرا نوعی عدم اطمینان در همه کارت موج می زند علاوه بر آن، من دوستان خوب زیادی را در این حوادث از دست داده ام. من شاهد کشته شدن مردم در جلوی چشمانم بوده ام.  
آخرین باری که به عراق رفتم در سال 2010، قبل از زمانی بود که آن اتفاق برای پاهایم افتاد. زمان، دوستان و تجربه های زیادی را تا آن زمان داشته ام. دوستانی که در عراق از دست دادم، همه ی این چیزها، به واقع نشانی در زندگی تو باقی می گذارند. دوربین قادر نیست همه ی آنها را به تصویر بکشد. دوربین شکار می کند، ثبت می کند و در همان جا می ماند. اما خود حادثه است که نشانی را در شما جا می گذارد و در مورد من هم این قضیه به مراتب حتی بیشتر هم بوده است.  
خاطرات زیادی هست، خاطرات خوب و بد. به عنوان یک عکاس، شما قهرمانی های دیگران را ثبت می کنید. قهرمان ها، آنها هستند نه ما. ما برای این به آنجا می رویم تا این لحظه های غرور و افتخار را در زندگی آنها به ثبت برسانیم و خیلی خوشبختیم که با روشهای مختلف می توانیم این کار را انجام دهیم. خیلی شانس آورده ایم که می توانیم وارد زندگی مردم شویم و لحظه هایی چنان باور نکردنی و خودمانی را به تصویر بکشیم.

بنابراین نظرتان درباره ی جشنواره ی "ویزا پور ایماژ (Visa Pour l’Image)"  چیست؟ جشنواره ی عکاسی که از سال 1989 مشغول به فعالیت است، به نظرتون چیزی شبیه یک گردهمایی قبیله ای نیست؟

البته که هست. ما در حقیقت هم، یک قبیله هستیم. از هر نوعی را به سمت خودمان جذب می کنیم. اگر نگاهی به رتبه بندی های ما بیندازید متوجه می شوید که ما همه چیز داریم، هر رنگی، هر سایه ای، هر شخصیتی. همه ما در عمق وجودمان انسانهای فوق العاده ای هستیم، قدیسیم و گناهکار. منظورم این است که همه چیز را در کنار هم داریم.

منبع: لنز



کلیه حقوق این اثر متعلق به "مرکز فرهنگی میثاق" است.

اخبار
  «رستم محله» روی آنتن شبکه‌ی مستند می رود

  محسن اسلام زاده با “تنها میان طالبان ۲” دوباره میان طالبان رفت

  سختگیری جشنواره سینما حقیقت تنها برای آثار انقلابی است

  مستند «رویای روهینگیا» به جشنواره هند راه یافت

  بخش و نقد مستند «آقای دادستان» در برنامه ی به اضافه مستند

  «کدام مسجد!» در شبکه مستند | چگونه جایگاه اجتماعی مساجد احیا شود

  «عکاسی زیر آتش» روی آنتن می رود | قصه اشغال تا آزادی خرمشهر

  «عالی‌نسب» اولین برند تولیدکننده وسایل نفت سوز ایرانی

  حتی مردم سوریه از اقدامات ما مطلع نیستند

  اکران مستند "خاطرات نارنجی" در امریکا

  نقدی بر فیلم مستند «میرزا جواد» ساخته سعید فرجی

  برگزاری ۲ نشست تخصصی در روز هشتم «۱۰ روز با عکاسان»

  داستان اولین شهید عکاس را در «میرزا جواد» روایت کردم

  کانال مرکز فرهنگی میثاق در پیام رسان سروش و آی گپ

  بررسی «خاطرات نارنجی» در دهمین قسمت از فصل دوم برنامه «به اضافه مستند» + تیز

  گفتگوی دوربین.نت با سعید فرجی | فیلم


   بیشتر...