شرح خبر
مصاحبه خواندنی با تنها خبرنگار زن غزه؛
    هفدهم مرداد ١٣٩٣ ساعت ٢١:٥٨      
اختصاصی میثاق/ امان محمد در سن 16 سالگی تنها عکاس-خبرنگار زن در غزه شد و توانست اعتقاد ریشه دار فرهنگی درباره ی نقش زن در جامعه را تغییر دهد. سه هفته بود حرفه اش را آغاز کرده بود که آتش (اولین) جنگ غزه شعله ور شد. حالا او 26 سال دارد و همچنان به مستند کردن داستانهای صمیمی و در عین حال آزار دهنده ی جنگ و آثار آن در غزه و فراتر از آن ادامه می دهد. در اینجا محمد در مصاحبه ای با بلاگ تد، درباره ی داستان خارق العاده اش حرف می زند، او همزمان با مستند کردن جنگ وحشتناکی که در اطرافش اتفاق افتاده، جنگی دیگر علیه تعصبات ریشه دار و هراس های جنسیتی که از سوی همکاران مردش با آن مواجه بوده است را پشت سر گذاشته است.

چطور شد به سمت عکاسی از صحنه های جنگی کشیده شدید؟ چه چیزی الهام بخش شما بود؟

مادرم الهام بخش من بود. پدر من یک اردنی است و ریشه های فلسطینی دارد و مادرم فلسطینی و اهل غزه است. وقتی سه سالم بود آنها از هم جدا شدند، مادرم به غزه بازگشت و مرا در این شهر بزرگ کرد. در آن سالها، می دیدم که جامعه چه رفتار بدی با او دارد به دلیل اینکه او طلاق گرفته است و خودش به تنهایی دارد فرزندانش را بزرگ می کند، این مسئله در اینجا ناشناخته بود. در آن فرهنگ اگر طلاقی صورت بگیرد، مادران حق ندارند خودشان فرزندان خود را بزرگ کنند. بچه ها باید با پدرانشان بمانند. این نوعی تنبیه است و اگر این کار را نکنید، طبق قانون نمی توانید دوباره ازدواج کنید. مادر من نمی خواست دوباره ازدواج کند چون نمی خواست بچه هایش را از دست بدهد. 

آیا در طلاق همیشه این زن است که مقصر شناخته می شود؟

بله همیشه. حتی اگر شوهر آشکارا خطاکار باشد باز هم، زن مطلقه منفور همه می شود و همه او را نادیده می گیرند. اگر زنی بخواهد بچه هایش را خودش نگه دارد هیچ شانسی برای ازدواج مجدد ندارد. این اکثرا بخاطر این است که زنان در اینجا دارای هیچ شغلی نیستند و نمی توانند خرج زندگی خود را دربیاورند و بچه هایشان را به تنهایی بزرگ کنند. این روزها، البته، مردم دارند این رسم کهنه را زیر سوال می برند.

مادر من خیلی مبارزه کرد و در عین حال ما زیاد سفر کردیم. اگر پول زیادی هم نداشت ما را به فقیرترین کشورهای روی زمین می برد. ما را همه جا به دنبال خود می کشید و ما واقع اوقات خوبی داشتیم. ما از شهرهایی در رومانی، مصر، ترکیه و عربستان سعودی دیدن کردیم. مسافرت همه چیز  را تغییر می دهد. وقتی با فرهنگها و جاهای مختلف مواجه می شوید اطلاعات زیادی به دست می آورید و صاحب طرز تفکری می شوید که مدرسه ها به شما نمی آموزند. آن سفرها زندگی مان را تغییر دادند. ما توانستیم انگلیسی یاد بگیریم و با چیزهایی آشنا شویم که مردم عادی غزه اهمیتی به آن نمی دهند.

در این میان مادرم مرا به مدرسه ی کلیسا فرستاد زیرا یکی از بهترین مدارس شهر محسوب می شد بعد از آن به دانشگاه اسلامی غزه رفتم که توسط حماس ساخته و اداره می شود. هر دوی این محل ها به نوعی افراطی بودند و نقطه نگاه گسترده و بازتری درباره ی همه چیز به من می دادند.

شما وقتی نوجوان بودید کار عکاسی-خبرنگاری را شروع کردید. آیا همیشه می دانستید که می خواهید عکاس شوید؟

می دانستم می خواهم خبرنگار شوم اما نمی دانستم میلیون ها رشته ی خبرنگاری وجود دارد که می توان انتخاب کرد. در دانشگاه، رشته ی عکاسی به عنوان موضوع درسی نداریم. اصلا این رشته وجود ندارد. من از همان اول می دانستم که پیداکردن کاری در حیطه ی خبرنگاری در غزه سخت خواهد بود. دوره های آموزشی را گذراندم. با استگاههای رادیویی شروع کردم، سپس روزنامه ها و کانالهای خبری در تلویزیون. در نهایت در یک آژانس خبری محلی آموزش دیدم که آژانسی غیر دینی (سکولار) بود اما رئیسم یک جهادی مسلمان بود. او پستی را در آنجا به من پیشنهاد داد که با توجه به اینکه من 19 سالم بود اتفاق فوق العاده ای بود. من قرار بود سردبیر بخش انگلیسی و عربی و نیز تهیه کننده باشم. شرایطی را ایجاد کردم که بتوانم همواره با خودم دوربینی به همراه داشته باشم و عکس بگیرم. البته این مسئله را علنا اعلام نکردم. در واقع به عنوان یک زن، شما نمی توانید اعلام کنید: "من می خواهم یک عکاس-خبرنگار باشم." اگر چنین حرفی بزنید، به شدت مورد انتقاد قرار خواهید گرفت و اکثرا هم از این کار منع خواهید شد.

چرا به شما اجازه می دهند آموزش خبرنگاری ببینید اما اجازه ندارید به عنوان خبرنگار کار کنید؟

به عنوان یک زن مشکلی نیست اگر بخواهید گزارشگر باشید یا در اداره ای کار کنید. گزارشگران تلویزیونی هم مشکلی ندارند چون آنها فقط در بخش نهایی خبر درگیر هستند. تا زمانیکه بیشتر وقتتان را در داخل دفتر یا اداره می گذرانید هیچ مشکلی نیست، اما به طور تمام وقت و به همراه مردان وارد صحنه شدن، مسئله را سخت می کند. شما حتی می توانید عکاس باشید و در داخل دفتر کار کنید. به عنوان یک عکاس صحنه، من تنها زنی بودم که با آن همه مرد کار می کرد. اوایل حتی فکر کردن به این ایده، برایم به طرزی منفی جذاب بود. چرا؟ من نمی فهمیدم؛ حتی با اینکه همه ی زندگیم را در غزه گذرانده بودم. می دانم مردم بسیار محافظه کار هستند و رسوم افراطی دارند.

منظورتان چیست؟

در اسلام این اجازه به شما داده شده است که کار کنید، در صحنه ها حضور داشته باشید و مردها باید به شما احترام بگذارند زیرا یک زن هستید، بدون توجه به اینکه کارتان چیست تا زمانیکه آن کار خلاف قوانین اسلام نباشد. شما نمی توانید مثلا یک بادیگارد باشید. این خلاف قوانین است. اما می توانید هرکاری می خواهید انجام دهید. عکاسی به هیچ نحوی به اسلام آسیب نمی رساند. بنابراین از نظر مذهبی کار من اصلا ایرادی ندارد اما از نظر فرهنگی مسئله ی بزرگی محسوب می شود. البته مردم این دو مسئله را از هم تشخیص نمی دهند. من در خلاف جهت این سنتها حرکت می کنم و مردم می پرسند"چرا حجاب خودت را رعایت می کنی؟" باید بگویم این دو چیز متفاوت هستند. حجاب من مسئله ای مذهبی است وکارم مسئله ای فرهنگی.

بنابراین من از این شغل استفاده کردم تا خودم را وارد عکاسی کنم. از نظر رئیسم این کار عالی بود، اینکه من توانسته بودم حریم های فرهنگی را دور بزنم. او دوربینی قدیمی و شکسته تهیه کرد و گفت: "اگر بتوانی درستش کنی، مال خودت می شود". فهمیدم که دوربین چندان هم شکسته نبود. دکمه ی شاترش گیر کرده بود. فکر کردم خیلی نابغه ام. تعمیرش کردم و سپس به کار افتاد و دیگر هر جا می رفتم آن را با خودم می بردم.

اما بعد از آن، حرفهای منفی و انتقادی بسیاری از همکارانش شنید که به او می گفتند : "تو یک دختر بچه را استخدام کرده ای که شلوار جین می پوشد و سر صحنه ها می رود و با دوربینش به همه جا سرک می کشد". بعد از این حرف و حدیثها، دوربینم را از من گرفت و در کمدی قفل گذاشت و گفت: " اگر در داخل دفتر بمانی، این دوربین باز مال تو می شود." از خودم پرسیدم، اگر در دفتر اداره بمانم چه چیزی دارم که از آن عکس بگیرم. فهمیدم که وقتی برای این بازی ندارم، بیست سالم بود و می خواستم در شغلم پیشرفت کنم. واقعا رویاهای بزرگی در سر داشتم. سه کار انجام می دادم و یک حقوق می گرفتم و این بازهم برایم کافی نبود.

بنابراین از آن کار بیرون آمدم و به صورت خبرنگاری مستقل وارد صحنه شدم و این دقیقا سه هفته قبل از آغاز اولین جنگ در سال 2008 بود. پولم را پس انداز کرده بودم و توانستم ابزار خودم را بخرم، یک دوربین و دو لنز دست دوم. اعتماد به نفس کافی در من بود و خیال می کردم می توانم گزارشها و عکسهایم را به آژانس های خبری بدهم. اما از لحاظ بین المللی کسی مرا نمی شناخت و از لحاظ محلی و داخلی نیز کسی استخدامم نمی کرد.

شما باید دوستان مرد بسیاری در این حرفه داشته باشید. چه چیزی اوضاع را عوض کرد؟

آنها تا وقتی که من وارد حرفه ی عکاسی-خبرنگاری نشده بودم رفتار خوبی با من داشتند. بعد اما من مشکل ساز شدم. تبدیل شدم به دشمن. نمی فهمیدند چرا آن شغل خوب اداری را ترک کردم. فکر می کردند دارم خودم را مایه تمسخر دیگران قرار می دهم چون می خواهم مانند یک مرد رفتار کنم. از نظر آنها، عکاسی-خبرنگاری کار مردانه ای است. اما آنها این را در ملاء عام نمی گفتند. نکته ی جالب توجه در باره ی این فرهنگ این است که مردها نمی توانند چنین چیزها را علنا اعلام کنند. آنها مجبورند در ملاء عام و در مقابل چشم جامعه با شما مثل یک خواهر رفتار کنند، حتی اگر شما مخالف آنها عمل می کنید.

سه هفته بعد جنگ آغاز شد. حملات هوایی تمام شهر را هدف گرفته بودند، تمام نوار غزه را. ما مجبور بودیم به صورت گروهی و با دو جیپ مسلح که متعلق به آژانسهای خبری بین المللی بود، به جاهای مختلف برویم. وقتی به صورت گروهی حرکت می کنید احتمال آسیب دیدنتان کم تر است.

نگرش افراد گروه نسبت به من کم کم بدتر شد. بعضی ها گفتند من آدم بدی هستم، دختر فلسطینی بدی که از قوانین فرهنگی تبعیت نمی کند. برخی دیگر به من اهانت می کردند چون من در میان مردها کار می کردم. و برخی دیگر نیز مدام دنبال فرصت می گشتند تا از من سوء استفاده کنند. جنگ خودش دوز بالایی از رنج غیر قابل انتظار را برایمان به همراه داشت، همه شوکه شده بودند. مقابله با آن جنگ سخت و سپس مورد تهدید قرار گرفتن دیگر صبر مرا تمام کرد و مرا واداشت که از گروه جدا شده و خودم به تنهایی مشغول به کار شوم.

در سخنرانی که در سال 2014 در بلاگ تد داشتید گفتید که همکارانتان شما را در یک منطقه ی تحت حمله رها کردند و رفتند؟

بمباران از شمال ادامه داشت که نزدیک مرز است. وقتی رسیدیم صدای وحشتناک حملات هوایی شنیده می شد، واقعا بلند و وحشت آور بودند. من قبلا هرگز چنین صداهای مهیبی را نشنیده بودم. بمبارانی است که دقیقا بالای سرمان اتفاق می افتد.

و آن منطقه کاملا باز بود، که ما به آن می گوییم منطقه ای محافظت نشده، زیرا هیچ درخت یا ساختمان بلندی در آن حوالی نیست. فقط چند تا خانه. وقتی همه داشتند به سمت جیپ بر می گشتند، من به عقب نگاه کردم. از این که در آنجا بودیم، حسابی ذوق زده شده بودم. وقتی رویم را به سمت جیپ برگرداندم، دیدم همه داخل آن شده اند، گفتم خب، الان وقت ماندن نیست. یکی از همکارانم به من اشاره کرد اما اصلا نگفت که بروم به سمت آنها. خیلی عجیب بود. من با سرعت دویدم اما وقتی رسیدم جلوی در ماشین، در بسته شده بود. من به پنجره زدم و شنیدم که همکارم می گفت: "من وقتی برای کارهای مزخرف تو ندارم". به او گفتم: "شوخی می کنی، مگه نه؟ بزار بیام تو". دیدم دو نفر از عقب دارند به من نگاه می کنند انگار که می خواهند کاری انجام بدهند. اما هیچ کاری نکردند و بعد دیگر ماشین حرکت کرد و از من دور شد. 

من در یکی از وحشتناکترین موقعیتهای زندگیم قرار داشتم. اما آنجا وقتی برای شوکه شدن نداشتم. بنابراین خیلی سریع به محله های دیگر رفتم و مردم را دیدم. به بیمارستانی در همان نزدیکی رسیدم که قبلا هم مرتبا می آمدم تا ببینم زخمی ها را از کجا می آورند. همانجا بود که با همان همکارانی مواجه شدم که مرا رها کرده بودند. همه شان آنجا بودند و خیلی خوشحال بودند از اینکه توانسته بودند عکسهای فوق العاده ای بگیرند. چشمانم پر از اشک بود. یکی از آنها- نه آنهایی که مرا ترک کرده بودند- به من گفت:"آنها تو را رها کردند، درسته؟" از دیدن من تعجب نکرده بودند. انگار می دانستند که من خودم باز خواهم گشت. و چیزی هم که به دیگران گفته بودند همین بود. آن کسی که مرا جا گذاشته بود با دیدن من انگار نفس راحتی کشید و خیالش راحت شد.

بعد از آن اتفاق وحشتناک چطور توانستید به کارتان ادامه بدهید؟ چرا این کار را کنار نگذاشتید؟

لحظه ی مهم تصمیم گیری زمانی بود که بینی ام شکست. من نمی خواستم نزدیک هیچ کدام از همکارانم باشم. از نظر احساسی واقعا برایم غیر قابل تحمل بود. بنابراین تصمیم گرفتم بزنم بیرون و خودم به تنهایی کار کنم. اما من برای پوشش خبری جنگ آموزش ندیده بودم. نمی دانستم تا چه حد باید نزدیک به صحنه ی حادثه باشم. من خیلی سخت این چیزها را یاد گرفتم.

چطور شد که بینی تان شکست؟

من بلافاصله بعد از حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک ایستگاه پلیس به آنجا رسیدم. ماشین های ارتش اسرائیل آسمان و زمین را تحت کنترل خود داشتند و بدون هیچ هشداری حمله می کردند. اغلب می بینیم که حملات هوایی تنها با اختلاف چند دقیقه انجام می شوند و زخمی هایی بر جای می گذارند که بیشترشان غیر نظامی هایی هستند که برای نجات زخمی های حملات قبلی رفته اند. واقعا صحنه های ترسناکی است و من مدام نگرانم که زندگی خودم نیز هنگامی که دارم این صحنه ها را ثبت می کنم به شدت در خطر است.
 
فشاری که در زمان حمله ی هوایی حس می شود واقعا زیاد است. من این را نمی دانستم. دوربین همواره جلوی صورتم بود. مثل برخورد موشک نیست اما دردناک است. می شنیدم که همه چیز له می شد، روزها بعد هم می شنیدم. اما در آن  لحظه تنها کاری که می توانستم انجام دهم- بدون فکر قبلی- این بود که به عکس گرفتن ادامه بدهم. می خواستم مطمئن شوم که بعدا که دارم گزارش می نویسم، مردم حس کنند که خودشان هم آنجا در صحنه حضور داشتند. این کار بیشتر مرا مصمم می کرد به کارم ادامه بدهم. خیلی ترسیده بودم. می توانستم جا بزنم و بگویم که " نه، من از پسش بر نمی آیم". وقتی به مرگ نزدیک می شوید، خیلی چیزها عوض می شود. برای من این تغییر جهت مثبتی به کارم داد.

این اتفاق سالها پیش بود. الان در حال انجام چه کاری هستید؟

من هنوز به صورت خبرنگار مستقل کار می کنم اما برای آژانسهای بین المللی. واشنگتن پست، لوموند و گاردین از اصلی ترین جاهایی هستند که من برایشان کار می کنم. من در نیویورک برای سازمان ملل نیز کار کرده ام، برای سازمانهای حمایت از کودکان و یونیسف. اما در عین حال کار بر روی پروژه های طولانی مدت خودم را نیز پی گرفتم زیرا بعد از جنگ من واقعا نمی دانستم چطور از آثار باقی مانده ی جنگ عکس بگیرم.

یکی از پروژه های من به نام "چه چیزی زیر خرابه هاست" درباره ی آثار جنگ است اما چهره کاملا متفاوتی را به شما نشان می دهد. چهره های مردم فقط غم در خود ندارد، بعضی از آنها واقعا شاد نیستند اما به زندگی ادامه می دهند. داستان آرامش بخشی درباره ی مردی شنیدم که در اسرائیل کار می کرد. او درباره ی دشمنان و انتقام فکر نمی کرد. او همیشه اسرائیلی ها را در محله ی خود می دید و چون سالها بود در کنار آنها کار می کرد، برای بازنشستگی خانه ی رویایی خود را در آنجا ساخته بود. این در زمان وقوع جنگ اول بود. او در شمال نوار غزه زندگی می کرد، در ناحیه ای به نام «ایزبت عابد رابو.» خانه ی او جزء اولین جاهایی بود که در طول عملیات ارتش اسرائیل با دینامیت منفجر شد. همه چیز نابود شد جز یک حوض جکوزی که او از تل آویو خریده بود. این جکوزی کاملا سالم مانده بود، بنابراین آن را کشید و به بالای خرابه ها برد. همه ی زندگی و خاطراتش زیر این خرابه بودند جز همین جکوزی. او هر روز صبح بچه هایش را در این جکوزی حبابی حمام می کرد تا خوشحالشان کند.

درباره ی تازه ترین پروژه ی خود به نام "iWar" کمی توضیح بدهید. درباره ی چیست؟

iWar درباره ی آثار طولانی مدت جنگ بر روی بازماندگان و قربانیان است. مجموعه ای است از پرتره ها و روشی سمبولیک و آرامش بخش برای نشان دادن اینکه جنگی اتفاق افتاده است و هنوز هم ادامه دارد. متاسفانه تاریخ تغییر نکرده است. این پروژه به نحوی به مخاطب می گوید: "حتی اگر شما دارید به زندگی خود ادامه می دهید، این دلیل نمی شود که قربانیان نیز بتوانند." شاید قربانیان نیز دارند به زندگی ادامه می دهند اما همواره رنج و درد را در اطرافشان حس می کنند.

من پیش خانواده های قربانی ها می روم و سه یا چهار روزی را با آنها می گذرانم تا بیشتر آنها را بشناسم. گاهی هم کمتر از این. بستگی دارد. داستانهای خودم را با آنها در میان می گذارم تا زمانی که آنها با من احساس راحتی کنند و غم خود را به من نشان دهند. و من از آنها می خواهم: "غم خود را با من درمیان بگذارید، انگار که من اصلا در اینجا نیستم. وجود ندارم." من آنها را وادار می کنم که از جزییات بگویند و سپس از آنها عکس می گیرم. انرژی زیادی از من می گیرد و از نظر احساسی تخلیه ام می کند اما کار قدرتمندی است.

من این پروژه را در غزه آغاز کردم اما برنامه ام این است که عکسهایی از کشورهای دیگر را نیز اضافه کنم که جنگی را پشت سر گذاشته اند. برای اینکه بتوانم چیزهایی را نشان بدهم که بین همه ی آدمهایی که رنج می برند مشترک است زیرا درد و رنج مختص ملت خاصی نیست. یکی از قوی ترین تصاویری که در این مجموعه هست عکس دختری یک سال و نیمه است که بر روی موتورسیکلتی خراب نشسته است. وقتی هنوز به دنیا نیامده بود، پدر، برادر و یک برادر دو ساله دیگرش روی همین موتورسیکلت از بیمارستان باز می گشتند. برادرش چند بخیه نیاز داشت. در راه خانه، حمله ای هوایی آنها را روی موتور هدف گرفت و هر سه شان کشته شدند اما موتور باقی ماند. پدربزگ این دختر موتور را به خانه برد و آنرا به عنوان یادگاری نگه داشت. دختر شش ماه بعد به دنیا آمد و نامش را اسلام گذاشتند به یاد برادرش که همین نام را داشت.

پروژه ی دیگری به نام "زیر پوشش" دارم که درباره ی قدرت بخشیدن به زنان است. همان رویکرد قبلی را در اینجا نیز می توانید ببینید، تصاویری از زنان در شرایطی به واقع غیر معمول و در حال انجام فعالیتهایی غیر معمول. به طور کلی چندان عادی نیست که عکسهایی از زنان خاور میانه مخصوصا از غزه را ببینیم. من عکسهایی از تنها زن کارگر ساختمانی در غزه گرفتم. وقتی پدر و برادرش را از دست داد به این کار روی آورد. او تنها نان آور خانه به حساب می آمد بنابراین مجبور شد به کاری بپردازد که آنها انجام می دادند چون این تنها کاری بود که بلد بود. این عکسها خیلی زیبا هستند، به انسان قدرت می بخشند.

حالا که درباره ی زنان در شرایط غیر معمول حرف می زنیم، آیا شما همچنان تنها عکاس-خبرنگار زن غزه هستید؟ 

تا الان بله متاسفانه. بسیاری از زنها شاید این انگیزه را دارند که بر علیه فرهنگ خانوادگی خود عمل کنند اما قادر نیستند برعلیه خانواده، اجتماع، جامعه، هراسهای جنسیتی و جنگهای اسرائیل در غزه دست به عمل بزنند. این کار خیلی سخت و خارج از توان یک زن است.

شما دو دختر جوان دارید. با توجه به همه ی تجربیاتی که پشت سر گذاشته اید، برای آنها چه امیدهایی در سر دارید. آینده ی آنها در غزه را چطور می بینید؟ چه چیزهایی درباره ی زن بودن در این فرهنگ به آنها یاد می دهید؟

سنتهای قدیمی غزه باید تغییر کنند و تمام خشونتهای علیه زنان باید متوقف شوند. این کار را نمی توان با نادیده گرفتن مشکلات انجام داد. مسائل، زمانی تغییر می کنند که همزمان با رشد نسل جوان، درباره شان حرف زده شود و آگاهی داده شود. این دقیقا همان کاری است که من با دخترانم انجام می دهم. هیچ قانونی وجود ندارد که بگوید: "درست است چون من این را می گویم".  همه چیز بر پایه ی منطق و عقلانیت انجام می شود و آنها حق پرسیدن سوال و انجام دادن کار دلخواه خود را دارند، تا زمانی که کارهایشان آسیبی به خودشان و دیگران نمی زند. کل خانواده ی ما مسلمان هستند و این فهم واقعی ما از اسلام است.

زندگی آنها محدود به غزه نخواهد بود اما قطعا نیاز دارند بیشتر درباره ی هویت فلسطینی خود بدانند آنهم در زمانی که ما هم در غزه و هم درآمریکا زندگی می کنیم. ما آنها را تشویق می کنیم تا به راحتی حس خود را بیان کنند و رویاهایشان را مطرح کنند و برنامه های بزرگی برای آینده ی خود بسازند. هیچ کس مجبور نیست دنیا را تغییر دهد، هرکسی می تواند به راحتی دنیای خود را خلق کند. دختران من مجبور نخواهند بود مانند دیگر زنان حاضر در اجتماع محافظه کار فلسطینی باشند. من تا الان تنها کسی هستم که از عکس استفاده می کنم تا علیه تبعیض جنسی مبارزه کنم اما تنها زنی نیستم که معتقدم باید این تفکرات افراط گرایانه و روش زندگی را تغییر داد. وقتی مسئله ی جنگ و درگیری در میان باشد، اگر ارتباط برقرار کردن و مراوده را متوقف کنیم، مشکل حل نخواهد شد. اگر من روش آسان زندگی را انتخاب کنم، همه چیز برایم بی معنی خواهد شد. همین مسئله درباره ی دختران و خانواده ام نیز صدق می کند.



کلیه حقوق این اثر متعلق به "مرکز فرهنگی میثاق" است.

اخبار
  «رستم محله» روی آنتن شبکه‌ی مستند می رود

  محسن اسلام زاده با “تنها میان طالبان ۲” دوباره میان طالبان رفت

  سختگیری جشنواره سینما حقیقت تنها برای آثار انقلابی است

  مستند «رویای روهینگیا» به جشنواره هند راه یافت

  بخش و نقد مستند «آقای دادستان» در برنامه ی به اضافه مستند

  «کدام مسجد!» در شبکه مستند | چگونه جایگاه اجتماعی مساجد احیا شود

  «عکاسی زیر آتش» روی آنتن می رود | قصه اشغال تا آزادی خرمشهر

  «عالی‌نسب» اولین برند تولیدکننده وسایل نفت سوز ایرانی

  حتی مردم سوریه از اقدامات ما مطلع نیستند

  اکران مستند "خاطرات نارنجی" در امریکا

  نقدی بر فیلم مستند «میرزا جواد» ساخته سعید فرجی

  برگزاری ۲ نشست تخصصی در روز هشتم «۱۰ روز با عکاسان»

  داستان اولین شهید عکاس را در «میرزا جواد» روایت کردم

  کانال مرکز فرهنگی میثاق در پیام رسان سروش و آی گپ

  بررسی «خاطرات نارنجی» در دهمین قسمت از فصل دوم برنامه «به اضافه مستند» + تیز

  گفتگوی دوربین.نت با سعید فرجی | فیلم


   بیشتر...