شرح خبر
گفتگو با بنیامین آیگون؛
فکر کنم اینجا دیگر آخرش است، حتما مرا می کشند
    هجدهم مهر ١٣٩٣ ساعت ١٧:٢٨      
اختصاصی میثاق / بنیامین آیگون، عکاس برنده ی جایزه ای  است که در نوامبر گذشته توسط شبه نظامیان گروه داعش دستگیر و به مدت 40 روز اسیر شد. او اولین و تنها خبرنگاری است که بعد از رهایی از اسارتش از سختی هایی که متحمل شده در ملاء عام حرف می زند. نوشته های آیگون که به مدت پنج روز در روزنامه ی محل کارش به نام ملیت چاپ شد، نگاهی متفاوت و آزار دهنده به جهان مبهم داعش را ارائه می دهد. این نوشته ها که در ژانویه منتشر شدند، حضور سنگین ترک ها در گروه دولت اسلامی و تهدیدی که برای کشور خود به همراه دارند را آشکار کرد. جمله ای که مبارزان این گروه مدام به این خبرنگار اسیر می گفتند این بود " هدف بعدی ترکیه است". اما داستان او توجه خیلی کمی را در ترکیه جلب کرد.

در ترکیه فساد بزرگ و افتضاحی عظیم دامن گیر رجب طیب اردوغان و افراد نزدیک به او شده که ملت را به تنگ آورده است. چند داستانی که در رسانه های غربی ظاهر شدند نیز بسیار کوتاه و معمولی بودند. آیگون، اوایل اعلام نکرده بود که گروهی که او را به اسارت گرفته بودند همان گروه داعش بودند. اما مگر فرقی هم می کرد؟ احتمالا نه خیلی، زیرا او یک غربی نیست. او یک ترک مسلمان است. علاوه بر آن، موصول هنوز در آن زمان تسخیر نشده بود و هنوز 49 عضو پارلمان ترکیه توسط داعش به اسارت برده نشده بودند و قتل خشونت آمیز جیمز فولی نیز هنوز اتفاق نیفتاده بود.

عطش عموم مردم برای به دست آوردن اطلاعات درباره ی داعش در نتیجه ی این عمل وحشیانه ظاهرا برطرف نشدنی است و داستان آیگون به نوعی معدن طلا محسوب می شود. من تصمیم گرفتم با آیگون تماس بگیرم تا اطلاعات دست اولی به دست بیاورم. (در اوایل آزادیش به دلیل اینکه در بیمارستان بودم نتوانسته بودم با او تماس بگیرم). ما اخیرا در کافه ای روبروی پارک گزی با هم ملاقات کردیم. اینجا همان پارکی است که آیگون عکسهای بسیار خوب و با ارزشی از تظاهرات گسترده ی مردم گرفته بود که در تابستان گذشته استانبول را به لرزه در آورده بودند.  او مردی بود با چانه ای گرد و چشمانی تاریک و پر از روح زندگی. او قبل از مکالمه مان اعلام کرد که "من فقط قهوه می خورم. قهوه ی خیلی زیاد."

آیگون جزء اولین خبرنگاران ترکیه ای بود که وقتی درگیری های سوریه در اواسط 2011 شعله ور شد، شروع به پوشش حوادث کرد. او می گوید: "این که من اهل ترکیه بودم مزیت های زیادی برایم داشت. مردم و ارتش آزاد سوریه ما را دوست داشتند". سوریه تبدیل شده بود به محل دائم کارهایش و او سخت کوشانه، خشونتها و رنج های روبرویش را ضبط می کرد. او هم مثل خیلی از خبرنگاران، آن اوایل، کارهای شورشیان را بسیار زیبا جلوه می داد. خودش می گوید: "مردم عادی هرچیزی را که داشتند می فروختند تا به  انقلاب و ادامه ی آن کمک کنند. من هم به این انقلاب ایمان داشتم".

آیگون که از اخبار مربوط به آدم ربایی های خبرنگاران هیچ هراسی به دل راه نداده بود، همچنان به کار خود ادامه داد. در 25 نوامبر از مرز رد شد تا از قتل عام فجیع گروه دولت اسلامی در روستاهای ترکیه گزارشی تهیه کند. او به همراه یکی از فرماندهان گروه ارتش آزاد سوریه در حالی دستگیر شد که داشت سعی می کرد مصاحبه هایی با شبه نظامیان دولت اسلامی در نزدیکی سالکین داشته باشد. سالکین شهر کوچکی در استان هاتای ترکیه است. اولین روزهای اسارت آیگون شبیه همان چیزهایی بود که پیتر شرایر، خبرنگار آمریکایی که بین دستان جبهه ی النصرا و احرار الشام (گروه جهادی که در ترکیه شکل گرفته ابود) اسیر بود، نیز تعریف می کرد.

کسانی که او را دستگیر کرده بود، چشمانش را بسته و بر روی سرش چیزی کشیده بودند و تقریبا تمام مدت اسارتش دستها و پاهایش بسته بود. او نیز درست مانند شرایر، مدام از یک سلول به جاهای دیگر منتقل می شد. شورشیانی که لباسهای مشکی در تن و ماسکهایی بر سر داشتند و شلوارهای گشاد می پوشیدند مدام او را تحت بازجویی قرار می دادند و سوالاتی این چنینی می پرسیدند: "تو مسلمانی، سنی یا علوی؟ نماز می خوانی، تمام رمز واژه هاتو به ما بده، آن زن ها در صفحه ی فیسبوکت کی هستند؟ آیا الکل می خوری؟ برای کی کار می کنی؟ چند اسم به ما بگو. اسم واقعیت چیه؟ " او می گوید: " این بازجویی ها آن قدر ادامه پیدا کردند که دیگر نمی شد تحمل کرد. آن 40 روز مثل 40 سال گذشت." وقتی از او پرسیده می شود که آیا مثل آن خبرنگار امریکایی او را هم شکنجه داده و زده اند، او از جواب دادن طفره می رود. با توجه به آنچه آیگون می گوید، گروه دولت اسلامی، شبکه ای عظیم و قدرتمند در ترکیه دارد. این احتمال وجود دارد که او از این می ترسد که آنها به دنبالش بیایند. من تصمیم گرفتم دیگر در این باره سوالی نپرسم.

داستان او به مدت شش ساعت ادامه پیدامی کند. او می گوید: "مجبورمان می کردند روزی پنج بار غسل بگیریم و نماز بخوانیم. من خیلی بلد نبودم اما هیثم توپالکا، همان فرمانده ی ارتش آزاد سوریه به من یاد داد. زمان نماز تنها زمانی بود که آنها چشمها و دستانم را باز می کردند.آن ها به من هشدار می دادند که اگر مسلمان باشم هیچ ترسی نباید به خود راه بدهم، اما اگر دروغ گفته باشم، قطعا مرا خواهند کشت."

آیگون و توپالکا در روز هفدهم اسارتشان از هم جدا شدند. آیگون را به خانه ی مخفی دیگری بردند که پر از افراد ترک بود. او می گوید: "من فکر کنم اینجا دیگر آخرش است، حتما مرا می کشند". توصیف او از آن 12 روزی که در آنجا بود بسیار غم انگیز و در عین حال جذاب است و مطالب زیادی را درباره ی مبارزان گروه دولت اسلامی آشکار می کند. همچنین، پیچیدگی ارتباطات آیگون با آنها را نشان می دهد. او چهره ای انسانی از اسیر کنندگانش ارائه می دهد. می داند که این چیزها شاید برای خانواده هایی که هنوز کسانی را اسیر این گروه دارند، ناراحت کننده است، اما معتقد است که او هیچ  برنامه ای از قبل برای این کار نداشته است. درباره ی خشونتهای آمریکایی ها در گوانتاناما و عراق و گروه دولت اسلامی می پرسم. و او می گوید" ما باید شرایطی رو درک کنیم که این افراد رو به اینجا کشانده که این مسیر را انتخاب کنند." 

آنچه در زیر می آید خلاصه ای از روزهای آیگون با آن گروه ترک است:

" اکثر شورشیان ترک های ترکیه و آلمان بودند. چهره شان پوشیده بود. فقط می شد چشمهایشان را دید. صدایشان می گفت که جوان هستند. برخی از آنها حتی مدرک دانشگاهی داشتند. تنها کاری که می کردند مبارزه و نماز خواندن بود. می گفتند وارد این نبرد شده اند تا شهید شوند. این هدفی است که برایش زندگی کرده اند، اینکه شهید شده و دولت اسلامی را بنا کنند که همه ی مردمش آنگونه ای زندگی کنند که پیامبر می کرده، طبق قانون کتاب قرآن. از من می پرسیدند آیا می خواهم یک بمب گذار انتحاری باشم یا در نبردها آنها را همراهی کنم. کتاب قرآنی به زبان ترکی  و نیز کتابی درباره ی جهاد به من دادند. در بینشان هیچ آواز خوانی، سوت زدنی، هیچ زن یا سیگاری وجود نداشت. حرفهای زننده ای درباره ی اردوغان و داوود اوغلو (نخست وزیر ترکیه) می زدند و آنها را "خیانتکار" می دانستند. ادعا می کردند که اگر ترکیه دروازه های مرزی را که تحت کنترل گروه دولت اسلامی است، ببندد، آنها روستاهای ترکیه را یکی بعد از دیگری مورد حمله قرار داده و جنگی داخلی را درون ترکیه به راه خواهند انداخت. به من گفتند یک قاضی اسلامی دارد پرونده ام را بررسی می کند. یکی از آنها گفت که کشتن من انتقام برادرانشان را خواهد گرفت که در زندانهای ترکیه دارند می پوسند. من هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی خالی شده بودم.  

او می گوید این صحنه ها تا زمانی ادامه داشت که فرشته محافظش از راه رسید.
 
" شب سرد و تاریکی بود. دو تا مرد وارد سلولم شدند. یکی از آنها کنارم نشست و شروع به صحبت کرد. گفت که می داند من چه حالی دارم. او ده سال در افغانستان با گروه القاعده جنگیده و شش ماهی را در زندان آمریکایی ها زندانی و شکنجه شده است. می شد فهمید که این مرد از همه ی افراد حاضر در آنجا مسن تر بود. به من گفت او را دایی صدا بزنم. او همچنین گفت که ترکیه از اسلام منحرف شده است. دست بندم را شل کرد و برایم چای آورد. ما خیلی عادی با هم حرف زدیم. او می گفت که از وضعیت من واقعا ناراحت است چون می دانست من آدم خوبی هستم و او از دیگران خواسته است تا با من با ملایمت رفتار کنند و واقعا هم همینطور بود. یکی از شورشی ها برایم عسل و موز آورد و از من پرسید که آیا می خواهم تمام مکالماتم با زنها را در فیسبوک پاک کنند. برایم جورابهای اضافی نیز آورد تا بتوانم پاهایم را گرم نگه دارم. او حتی گونه ی مرا نیز نوازش کرد".

اما روزهای خوش آیگون بسیار کم دوام بودند.

"روز سوم من در آنجا بود که دایی به من گفت قاضی حکم اعدام مرا داده است زیرا من برای روزنامه ای کار می کردم که علیه منافع مسلمانان مطالبی چاپ می کند. او خیلی عصبانی بود و گفت اگر تصمیم گیری بر عهده ی او بود، حتما رای به بخشش من می داد. برای اینکه مانع آن شود که مرا توسط یک جوخه ی تیر اندازی بکشند، گفت که خودش گلویم را می برد. او گفت من مسلمان خوبی هستم. ترس مرا فلج کرده بود. دلم می خواست دنبال راهی بگردم که با تفنگ کشته شوم نه اینگه گردنم را بزنند. فکر کردم  باید راه فراری پیدا کنم". 

روزی که قرار بود آیگون را اعدام کنند، هیچ کدام از اسیرکنندگانش پیدایشان نشد، نه حتی برای اینکه او را برای غسل روزانه اش ببرند.

"آیا مرا همانطور رها کرده بودند تا از گرسنگی بمیرم؟ آیا همه شان در جنگ کشته شده بودند؟ سکوت غیر قابل تحملی حاکم بود".

این سکوت بالاخره توسط یک گربه شکست.

"گربه ای داشت در بیرون در سرو صدا می کرد. هیچ چیزی جز این نمی خواستم که آن گربه را لمس کنم و در کنارم بنشانمش".

چند روز بعد شورشیان برگشتند. آنها در جبهه هایی مشغول مبارزه و جنگ بودند. "یکی از آنها به من گفت آیا می خواهم دایی را ببینم. و من جواب مثبت دادم. آنها مرا به اتاقی بردند که مواد انفجاریشان در آن بود. دایی غرق خون روی زمین دراز کشیده بود. برای اولین بار چهره اش را دیدم. گلوله ای در وسط پیشانی اش بود. مرده بود. از من پرسیدند آیا می خواهم خون دایی را بو کنم چون خون شهدا بوی خوبی می دهد. کنار جسد زانو زدم. خونش را بو کردم و به ریشش دستی کشیدم. خیلی حالم بد بود. تنها دوست من در آنجا از بین رفته بود . آنها به جای جدیدی نقل مکان کردند. حالا دیگر حتما مرا می کشتند". 

آیگون می گوید زنده ماندن خود را مدیون دولت ترکیه است. آژانس جاسوسی ملی MIT مخفیانه پشت صحنه فعالیتهایی را شکل داده بود تا او را آزاد کند. معلوم نیست آیا شورشیان گروه دولت اسلامی تقاضای باج کرده بودند یا خیر. در نهایت مبارزان گروه احرار الشام، او را از دست گروه دولت اسلامی نجات و به مقامات ترکیه تحویل دادند. اما قبلش محاکمه ای از نوع خود نیز برای او برگزار کردند. قاضی آنها، آیگون را بی گناه تشخیص داد. او می گوید: " وقتی صدای داوود اوغلو را در پای تلفن شنیدم، همان موقع بود که فهمیدم واقعا آزاد شده ام".

منبع : al-monitor.com



کلیه حقوق این اثر متعلق به "مرکز فرهنگی میثاق" است.

اخبار
  «رستم محله» روی آنتن شبکه‌ی مستند می رود

  محسن اسلام زاده با “تنها میان طالبان ۲” دوباره میان طالبان رفت

  سختگیری جشنواره سینما حقیقت تنها برای آثار انقلابی است

  مستند «رویای روهینگیا» به جشنواره هند راه یافت

  بخش و نقد مستند «آقای دادستان» در برنامه ی به اضافه مستند

  «کدام مسجد!» در شبکه مستند | چگونه جایگاه اجتماعی مساجد احیا شود

  «عکاسی زیر آتش» روی آنتن می رود | قصه اشغال تا آزادی خرمشهر

  «عالی‌نسب» اولین برند تولیدکننده وسایل نفت سوز ایرانی

  حتی مردم سوریه از اقدامات ما مطلع نیستند

  اکران مستند "خاطرات نارنجی" در امریکا

  نقدی بر فیلم مستند «میرزا جواد» ساخته سعید فرجی

  برگزاری ۲ نشست تخصصی در روز هشتم «۱۰ روز با عکاسان»

  داستان اولین شهید عکاس را در «میرزا جواد» روایت کردم

  کانال مرکز فرهنگی میثاق در پیام رسان سروش و آی گپ

  بررسی «خاطرات نارنجی» در دهمین قسمت از فصل دوم برنامه «به اضافه مستند» + تیز

  گفتگوی دوربین.نت با سعید فرجی | فیلم


   بیشتر...