شرح خبر
گفتگو با مارک ایزاکس؛
فیلمسازی نیستم که سوژه هیجان‌زده اش کند
    چهارم شهریور ١٣٩٤ ساعت ٠٦:٤٥      
گزارشگر ما جیکوب هاربرد، به بهانه ی پخش فیلم مستند جاده، با کارگردان نامی این فیلم آقای «مارک ایزاکس» به گفتگو می نشیند تا درباره ی کار اخیر او و آنچه روی آن تاثیر گذاشته است بحث کنند.
فیلم جدید مارک ایزاکس به نام جاده داستان زندگی و مرگ، به مخاطبانش نگرش صمیمی و تازه ای درباره ی زندگی افرادی می دهد که از سرزمین های دور به لندن آمده اند و همه ی تلاش خود را کرده اند تا این شهر را به خانه ی امنی برای خود بدل کنند. من هم مثل شخصیتهای فیلم ایزاکس در منطقه ی A5 لندن و دیگر مناطقی که در فیلم به تصویر کشیده شده زندگی کرده ام و تصاویر ارائه شده در فیلم بسیار برایم ملموس و آشنا هستند. داستان ها، مکانها و این کارگردان به شدت مرا جذب خود می کنند. اولین سوالی که از او می پرسم این است که چه چیزی باعث شد او به سمت منطقه ی A5 جلب شود؟

مارک ایزاکس: در واقع من هم در چندسال گذشته در حوالی آن منطقه زندگی کرده ام. در آغاز تمام توجه ام بر روی جاده ی Edgeware Road بود. آنجا جهان واقعا گذرا و در حرکتی را مشاهده می کنیم، مردم همیشه در رفت و آمد هستند و البته رازو رمزهای بسیاری در آنجا پنهان است. ما در آنجا شادی زیادی نداشتیم و نفوذ به جهان شکل گرفته در آنجا بسیار سخت بود. کمی فراتر از جاده را که نگاه کردیم تصمیم گرفتیم توجه مان را بیشتر معطوف کنیم به محله های میدا ویل، کیلبورن و کریکل وود.

جیکوب هابرد:  شخصیتهای فیلم را چطور پیدا کردید؟

مارک: من با محققان زیادی که در کنارم داشتم روزهای متوالی به خیابانها میر فتم و دنبال افراد جالبی می گشتم که داستان جالبی برای گفتن دارند. تحقیقات طولانی ما ماه‌ها به طول انجامید. صاحب یک فروشگاه به ما گفت که باید با آن خانم یهودی، شخصیت پگی در فیلم، در گوشه ی خیابان صحبت کنیم.  شخصیت بیلی را نیز در یک کافه ملاقات کردیم که درفیلم نیز نشان داده شده است. همچنین با یک راننده تاکسی کامرونی آشنا شدیم که در واقع یک پادشاه کامرونی محسوب می شود و در اینجا با چند همسر خود زندگی می کرد. ماههای متوالی سعی کردیم به او نزدیک شویم. خود او مشکلی نداشت اما همسران او احساس ناخوشایندی درباره ی کل اینکار داشتند. مسئله فقط ساختن روابط با افرادی بود که گمان می کردیم شخصیتهای جالبی هستند و در فیلم به درد ما می خورند.
همه ی شخصیتها را همانطوری پیدا کردیم.  در دنیای بیرون دنبالشان گشتیم. البته به غیر از اقبال نگهبان. او کتابی درباره ی لندن نوشته است که در آن با مهاجران درباره ی تجاربشان صحبت می کند. نام این کتاب غمهای ماه است و لحن بسیار دوست داشتنی دارد. سبک نوشتنش را واقعا دوست دارم. با او تماس گرفتم چون می دانستم در فیلم نیاز به نوعی روایت خواهم داشت.  وقتی با او رو در رو ملاقات کردم متوجه شدم که او نیز داستان خودش را دارد و همین شد که از او خواستم خودش نیز در فیلم حضور داشته باشد. کاملا اتفاقی و طبیعی به اینجا رسیدم.

جیکوب: وقتی شخصیتها را پیدا می کردید چه چیزی باعث می شد فکر کنید آنها همانهایی هستند که شما می خواهید در فیلمتان حضور داشته باشند؟

مارک: مسئله این است که شما شخص جالبی را می بیند و از خودتان می پرسید آیا این به درد می خورد، آیا در آن به اندازه کافی داستان وجود دارد؟ آیا به راحتی خواهم توانست با آنها آشنا شوم و بشناسمشان؟ آیا اجازه خواهند داد داستان جالبشان را آشکار کنم؟ مسئله اساسا همین است.
داستان بیلی ظاهرا خیلی کامل به نظر می رسید زیرا این محله پر است از افراد پیر ایرلندی که به یک دلیل خیلی خاص به اینجا آمدند و حالا کاملا گمشده اند. هر داستان باید یک ویژگی گسترده تر و عمیقتری داشته باشد که در مورد افراد مختلف متفاوت است. هرگز نمی توانید مطمئن باشید که چه چیزی ممکن است توجه شما را جلب کند و راه را برایتان روشن کند. 

جیکوب: آنچه خیلی تعجب مرا برانگیخت این بود که دو تا از شخصیتها فوت شدند. این قضیه چه تغییری در روش شما و داستان شما ایجاد کرد؟

مارک: وقتی مشغول کار تدوین شدیم، به این فکر کردیم که چطور می توانیم بیشترین استفاده را از موادی که در داستان داریم ببریم. معمولا در این جور مواقع به اشخاص روی می آوریم اما در این مورد خاص، افراد در دسترس نبودند. این کار واقعا سختی های خودش را دارد اما در عین حال باعث تمرکز ذهن می شود. یاد می گیرید که در هنگام استفاده از مواد و مصالحی که در اختیار دارید دقت بیشتری به خرج بدهید. این اتفاق قبلا هرگز برایم پیش نیامده بود بنابراین تجربه ی تازه ای به دست آوردم. وقتی شخصیتهای فیلم مردند، خیلی نگران این بودم که چطور می توانم در یک فیلم با دو مرگ مواجهه شوم و این اتفاق از نظر ساختار چه تاثیری برروی فیلم خواهد گذاشت. آیا یک مرگ را در ابتدا قرار دهم و دومی را در انتها؟ معمولا آنچه ساختار را تعیین می کند قدرت احساسی موضوع است، بنابراین کاملا منطقی است که مرگها را دقیقا همانجایی در فیلم قرار دهیم که در واقعیت اتفاق افتادند. به نظرم این انتخاب درستی بود.

جیکوب: به نظر من این فیلم به طور آشکار مسائل واقعا مهم و اساسی را مطرح می کند، آیا خودتان نیز حس می کنید کارهایتان روبه پیشرفت و بلوغ است؟

مارک: اگر به آثار قبلی من نگاهی بیندازید، درون مایه های مشابهی را خواهید دید که مدام تکرار می شوند. حتی اگر من می خواستم هم نمی توانستم از این مسئله فرار کنم زیرا این چیزی است که من هستم. خود واقعی ام همین است. من فیلمسازی نیستم که سوژه هیجانزده اش کند. من به آدمها علاقه دارم، به موقعیت انسانی. به نظرم هرنوع فیلمی که تا به حال ساخته ام، حتی اگر فرم یا نوع بیان آن متفاوت باشد، درون مایه و تم آنها یکی است.
تصورم این است که شما می توانید از بین همه ی فیلمهای من فقط یکی را انتخاب کنید زیرا بین شخصیتها و موقعیتهای همه ی فیلمها چنان شباهتهای زیادی وجود دارد که گویی همه یکی هستند. گرچه احتمالا فضاها باهم تفاوت دارند اما همچنان شباهتهای زیادی بینشان هست.

جیکوب: آیا این تداوم درون مایه ای به نوعی به شما حس محدودیت می دهد؟

مارک: اصلا و ابدا. به نظرم خیلی مهم است که راههای متفاوتی را پیدا کنیم برای بیان چیزی که حقیقتا به آن علاقه مند هستیم، در این صورت است که خودمان را به چالش می کشیم و از تکرار خود جلوگیری می کنیم. این مسئله برای من اهمیت زیادی دارد، اینکه در آنچه دارم انجام می دهم احساس راحتی کامل نکنم. خیلی حواسم هست که زمینه های مشابه را پوشش ندهم و تکرار نکنم.

جیکوب:  این فیلم شما را چطور وارد تجربه ی عرصه های جدید کرد؟ 

مارک: موقعیتهایی هستند که من در آنها کارهایی را انجام داده ام که هرگز قبلا تجربه شان نکرده بودم. مثلا صحنه ی آغازین در ایستگاه اتوبوس در فیلم هولی هد (Holyhead)، این واقعا یک بازسازی کامل است. ما زنی را در لندن ملاقات کردیم اما من خیال می کردم باید جالب باشد اگر او را به آنجا ببریم زیرا او قرار است حقیقتی را بیان کند. وقتی با چشمان خودتان ببینید باورتان می شود. من قبلا هم از این صحنه پردازی ها کرده ام اما در این صحنه واقعا پا را از حد خودم فراتر گذاشتم. خطوط قرمز را رد کردم.
من فیلمهای زیادی ساخته ام که درباره ی فضاهاست و این فیلم در ادامه ی همان ها ساخته شد. همیشه به دنبال اینم که در فیلمم حسی از جهان را بازسازی کنم. لندن جای بسیار عجیب و سختی است زیرا همه می شناسیمش. نمی توانیم آن منظره ی آشنای لندن را طوری صحنه پردازی کنیم که تازه و جالب به نظر برسد.

جیکوب: به همین دلیل است که در این فیلم تمرکزتان را روی مهاجران گذاشتید؟

مارک: بله دقیقا. درون تجربه ی مهاجران همواره چیزی هست که ما می توانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. همواره چیزی از زندگی های ما غایب است، زندگی گذرا و موقتی داریم و همواره دنبال ریشه های عمیقتری هستیم برای اثبات خودمان. مهاجران سوژه ی خوبی هستند تا این درون مایه های تعلق را از طریق آنها بیان کنیم. آنچه آنها از سر می گذرانند بازتابی است از دوراهی ها و انتخاب هایی که همه ی ما به نوعی درگیرش هستیم، دوراهی هایی درباره ی جایی که به آن تعلق داریم و در آنجا احساس راحتی کامل می کنیم.

منبع: docgeeks



کلیه حقوق این اثر متعلق به "مرکز فرهنگی میثاق" است.

اخبار
  «رستم محله» روی آنتن شبکه‌ی مستند می رود

  محسن اسلام زاده با “تنها میان طالبان ۲” دوباره میان طالبان رفت

  سختگیری جشنواره سینما حقیقت تنها برای آثار انقلابی است

  مستند «رویای روهینگیا» به جشنواره هند راه یافت

  بخش و نقد مستند «آقای دادستان» در برنامه ی به اضافه مستند

  «کدام مسجد!» در شبکه مستند | چگونه جایگاه اجتماعی مساجد احیا شود

  «عکاسی زیر آتش» روی آنتن می رود | قصه اشغال تا آزادی خرمشهر

  «عالی‌نسب» اولین برند تولیدکننده وسایل نفت سوز ایرانی

  حتی مردم سوریه از اقدامات ما مطلع نیستند

  اکران مستند "خاطرات نارنجی" در امریکا

  نقدی بر فیلم مستند «میرزا جواد» ساخته سعید فرجی

  برگزاری ۲ نشست تخصصی در روز هشتم «۱۰ روز با عکاسان»

  داستان اولین شهید عکاس را در «میرزا جواد» روایت کردم

  کانال مرکز فرهنگی میثاق در پیام رسان سروش و آی گپ

  بررسی «خاطرات نارنجی» در دهمین قسمت از فصل دوم برنامه «به اضافه مستند» + تیز

  گفتگوی دوربین.نت با سعید فرجی | فیلم


   بیشتر...