شرح خبر
شهرت همین است: پاپاراتزی ها حالا ستاره ی دو فیلم مستند می شوند
    بیست و نهم مرداد ١٣٩٥ ساعت ١١:٠٩      
یادم هست چطوری در مالیبو بزرگ شدم—خب، البته همه ی آن سالها را یادم نیست؛ دهه ی شصت بود. ما عادت داشتیم ستاره های فیلم ها را در سوپرمارکت ها، پمپ بنزین ها، اداره ی پست، و حتی در حال پیاده روی در ساحل یا در جلسات شهرداری می دیدیم که داشتند بر سر داشتن فاضلاب یا نداشتنش بحث می کردند. هیچ کس اذیتشان نمی کرد و مزاحمشان نمی شد. هیچ کس تعقیبشان نمی کرد. آنها خیلی راحت با ما همسایگی می کردند.
وقتی زمان مراسم جایزه اسکار می رسید، این همسایه ها سوار لیموزین می شدند و به سالن بزرگ سانتا مانیکا می رفتند، روی فرش قرمز راه می رفتند و به دوربین ها لبخند می زدند. فردای مراسم باز به خانه هایشان برمی گشتند و علف های هرز باغهایشان را کوتاه می کردند.
این زمانی که تعریف کردم قبل از همه گیر شدن اینترنت، TMZ، وکانالهای خبری 24 ساعته بود. با اینکه سیستم استودیویی دیگر سقوط کرده بود، روزنامه ها و مجلات زرد هنوز خیلی راهروهای سوپرمارکت ها را پر نکرده بودند وفرهنگ ما کاملا درگیر و مشغول آمد و رفت های هرکسی که کوچکترین شهرتی داشت نبود.
قطعا تعداد ستاره های تقلبی وهنرپیشه های دست چندم هم زیاد بود. گروه مانکیز یادم می آید که در کنار همه کسانی بود که اسمشان  لیستها ی B  وC و D مجله ی هالیوود اسکوئرز را اشغال می کرد. کسانی بودند که یک دفعه معروف شده بودند یا فقط یک کار موفق ارائه داده  و زود هم از صحنه خارج شده بودند و تبلیغات چی هایی هم بودند که دنبال جایگاهی برای مشتریان خودشان بودند ومی خواستند تصویری از آنها در روزنامه ها چاپ شوند. یا حتی عکسشان را از روزنامه ها بردارند؛ کاری که آن موقع ها خیلی آسانتر بود. اگر بخواهم تجربه ی خودم را با شما سهیم بشوم باید بگویم کلانترهای شهر لوس آنجلس که در مالیبو خدمت می کردند معمولا خودشان ستاره های مست را با ماشین به خانه هایشان می بردند، به جای آنکه آنها را دستگیر کنند و پشت میله ها بیندازند. هیچ کدام از این کلانترها اصلا فکرش را هم نمی کردند عکس و داستان این ستاره  ها را به روزنامه ها بفروشند. حتی اگر چنین اتفاقی هم گاهی می افتاد، سردبیر روزنامه ها را می شد به راحتی قانع کرد که داستانشان را چاپ نکنند.
حالا که این افکار درباره ی گذشته به ذهنم هجوم آورده اند، می خواهم دو مستند اخیر را که درباره ی پدیده ی پاپاراتزی هستند مورد بررسی قرار بدهم. یکی  فیلم «پاپاراتزی نوجوان» است که درباره ی پسر نوجوان مشهوری است، پسری چهارده ساله که در سریال تلویزیونی شبکه‌ی HBO به نام Entourage بازی می کند. این فیلم که به کارگردانی آدریان گرنیر هست فرصتی به کارگردان می دهد که جهان را از نقطه نظرکسانی ببیند که او را به عنوان یک ستاره در همه جا و هرزمانی شکار می کنند.
مستند دیگر «دوربینش را له کن» نام دارد که ساخته ی لئون گاست است (که برای  ساخت فیلم «وقتی ما پادشاه بودیم» معروف شده بود؛ این فیلم که جایزه ی اسکار بهترین مستند را دریافت کرده بود درباره ی مسابقه ی قهرمانی مشت زنی سنگین وزن جهان بین محمد علی کلی و جورج فورمن در سال 1974 بود). این فیلم داستان زندگی یکی از اولین کسانی را به تصویر می کشد که هنر سیاه پاپاراتزی را دنبال می کرده است. نام این شخص، ران گالیلاست.  
هنگام تماشای این فیلم ها که در اوج ماجرای تهاجم ویدئویی اندروبریت بارت به شرلی شرود، هیاهوی مراسم عروسی چلسی کلینتون و داستان هیجان انگیز لیندسی لوهان به اکران درآمدند، از خودم می پرسیدم که آیا نباید دو فیلم «پاپاراتزی نوجوان» و «دوربینش را له کن» را در بستر گسترده تری ببینیم، یعنی به نوعی آنرا عامی سازی رسانه ای ببینیم. گرچه ایده ی چندان اصیلی به نظر نمی آید، اما باعث شد حس کنم با تماشای این دو فیلم به شدت لذت بخش و در عین حال آزاردهنده  دارم به نوعی خدمات عمومی ارائه می دهم.  
گالیلا در خط مقدم چنین تغییر بزرگی در رسانه ها بود و حالا دیگر اینکار تبدیل شده است به کاری که حتی بچه ها هم از پسش بر می آیند. وقتی گالیلا از خدمت سربازی بیرون آمد ونگاهش را متوجه زرق و برق نیویورک اوایل دهه ی شصت کرد، متوجه شد که چه کاری را باید شروع کند. این مرد سخت کوش  اهل نیوجرسی احتمالا دوران بچگی سختی داشته است و در صف دیدارآدمهای معروف همیشه سرکشی می کرده است؛ وقتی به سن بزرگسالی رسید، تصمیم گرفت دیگر پشت طناب آن صف ها نایستد. او می خواست لحظه های بداهه و صادقانه ای را ثبت کند که برای او واقعی تر از همه چیز بود. او مثل یک گزارشگر موسیقی خوب، منابعی را در میان راننده های لیموزین، دربان ها، و پرستاران بچه ها پیدا کرد که درباره ی پاتوق هنرپیشه هایی مثل الیزابت تایلر، ریچارد برتون و مارلون براندو خبر می رساندند. گالیلا سیستم مخصوص خودش را داشت که از طریق آن می توانست کارتهای دعوت را جعل کند و رمز ورود به همه ی ورودی های هتلهای نیویورک را به دست می آورد، مخصوصا ورودی آَشپزخانه که از نظر او بسیار مهم است.  ظاهرا هیچکس او را متوقف نکرده است. ساعتهای طولانی کشیک دادن، میلیونها عکس سیاه و سفید به جا گذاشته است که بعضی هاشان آنقدر مهم و تاریخی محسوب می شدند که روزنامه ها و مجلات شدیدا دنبال چاپشان بودند. این کار به گالیلا این فرصت را داد که خانه ای در نیوجرسی بسازد و آنرا به نحوی بچیند و تزیین کند که قطعا مورد علاقه خیلی هاست.
گاست واقعا علاقه ی خاصی به رویکرد گالیلا پیدا کرده بود: «او انگیزه زیادی داشت. به شدت معتاد به کار است، درست مثل محمد علی کلی». پشتکار فوق العاده ی گالیلا در این فیلم طوری نشان داده می شود که انگارهرگز به کسی آسیب نزده است، اما بی شک، او واقعا افراد مشهور را به شدت آزار داده است. مثلا شبی به تعقیب مارلون براندو می رود که درحال پیاده روی با مجری تلوزیونی به نام دیک کاوت است و اینکارش واقعا خشم مارلو براندو را در پی دارد وبراندو کنترل خود را از دست می دهد، به او حمله می کند، با مشتی آرواره های او را خرد می کند و پنج دندان او را می شکند. گالیلا دفعه بعد که به دیدن وتعقیب مارلون براندو می رود، تصمیم می گیرد  کلاه ایمنی وپوشش سرش کند.
شاید براندو آرواره های گالیلا را شکسته باشد اما جکی او (Jackie O) کسی بود که قلب او را شکست.  تعقیب و علاقه ی شدید گالیلا به جاکلین اوناسی کندی (همسر رییس جمهور آمریکا جان اف کندی)، بین سالهای 1967 تا  1982 منجر شد به شکایت و دادگاه رفتن های آنها که به نوبه خود مباحث فراوانی را در باب محدودیتها وآزادی های رسانه ای مطرح کرد که هنوز هم برای خیلی ها جای بحث دارد. مشغولیت وحشتناک گالیلا به اینکار و (تعقیب جاکلین)، باعث خلق تعدادی عکس به یاد ماندنی شد از جمله معروفترین آنها که هنگامی گرفته شده که جاکلین در حال رد شدن از خیابان بود. وسط راه رفتن، سرش را برمی گرداند و در حالیکه باد موهایش را پخش کرده است لبخند زیبایی می زند. گالیله برای جلب توجه او از راننده تاکسی خواسته بود دستش را بگذارد روی بوق. این صحنه و عکسی که از آن گرفته شده جادویی و فوق العاده است.
گاست می گوید: «جکی، مونالیزای گالیلاست، اینجا واقعا با یک داستان عشقی مواجه هستید. در حقیقت داستانی از نوع دیو و دلبر». گاست در ادامه می گوید: «این ماجرا عاقبت خوبی برای گالیلا نداشت. او با موارد دیگری نیز مواجه شد. مثلا ریچارد برتون او را تهدید به قتل کرد، یا الن کافمن، صاحب رستورانهای معروف الن، قوطی نوشیدنی به سمتش پرتاب کرد که اتفاقا عکس خوبی هم از آن صحنه گرفته شد. همه معتقدند گالیلا آدم پوست کلفتی بوده است».
دراین فیلم، به همراه گالیله 77 ساله در پیاده روهای نیویورک راه می رویم و در فیلم دوم همراه اوستین ویسچدیک چهارده ساله می شویم که در خیابانهای هالیوود روی اسکیت بورد خود از لیندسی لوهان، پاریس هیلتون و بریتنی اسپیرز عکس می گیرد. گرنیر اوستین را زمانی دید که او دیگر به عنوان یک پاپاراتزی کاملا شناخته شده بود. او به شدت تحت تاثیر مهارت و زمینه ی تربیتی او قرار گرفت و او را متوجه این مطلب کرد که اوستین در سنین کودکی چیزهای مهم و البته حیوانی از رسانه های زرد یاد گرفته است. او می گوید: «زمانی که اوستین را دیدم، درست وقتی بود که خودم درگیر بررسی نقش خودم در رسانه ها بودم و خودم وآنچه می خواستم از طریق کارهایم به جهان ارائه بدهم را زیر ذره بین برده بودم».
آدمهای خاصی که تشنه ی عکس گرفتن از آدمهای معروفند و به جدیدترین جشن های هالیوود می روند و از این طریق خرج زندگیشان را در می آورند و تمام تمرکزشان بر دنیای آدمهای معروف است، بشدت توجه آدریان گرنیر را به خود جلب کرد تا از طریق آنها «آینه دنیاها»ی رسانه ای را کشف کند. او همیشه ذهنش درگیر این چیزها بود مخصوصا وقتی کتاب انسان شناسی به نام توماس دوزنگوتیتا را می خواند به نام «دخالت رسانه ای: چگونه رسانه ها جهان شما و نحوه زندگیتان در آن را شکل می دهند».  
این انسان شناس معروف در کتابش نگاهی می اندازد به تاثیر اشباع رسانه ای و اینکه چطور باید رسانه ها را دنبال کرد و فهمید. گرنیرمی گوید: «زنگوتیتا طوری درباره ی تجربه ی مدرن دخالت رسانه ها حرف می زند که انگار چیز وحشتناکی همچون شخصیت بلاب در فیلم ترسناک دهه ی پنجاهی است». او می گوید: «شما نمی توانید این شخصیت را بکشید و هرکاری که انجام می دهید، فقط باعث بزرگ شدن و قدرت گرفتن او می شود». در فیلم گرنیر، می بینیم که شخصیت پاپاراتزی فیلم، یعنی همان پسر چهارده ساله، در اطراف ویلای پاریس  هیلتون قدم دور می زند در حالیکه گرنیر و پاریس هیلتون داخل خانه هستند و پرده ها همه کشیده شده اند. گرنیر و هیلتون که مثل شخصیتهای همان فیلم ترسناک دهه ی پنجاهی وحشت زده اند و احساس تهدید می کنند، نمی توانند این پسر را مجبور کنند که از آنجا دور شود، بنابراین از خانه خارج می شوند تا با آنچه اجتناب ناپذیر است مواجه شوند.
نه گاست و نه گرنیر(کارگردانان این دوفیلم مستند که درباره ی پاپاراتزی هاست) فیلمهای همدیگر را ندیده اند. اما طبق برنامه هایشان قرار است در نیویورک دور هم جمع شده و فیلمهای همدیگر را تماشا کنند. اما فیلم «پاپاراتزی نوجوان» در 27 سپتامبر در کانال HBO به نمایش در خواهد آمد. در حالیکه فیلم  «دوربینش را له کن»، در تابستان گذشته هم در سینماها و هم در HBO به نمایش در آمد و حالا در پاییز به صورت DVD توزیع خواهد شد که در این DVD بخشهای بیشتری از تجربیات گالیلا بازگو خواهد شد.
وقتی از گرنیر پرسیده شد آیا در آینده احتمال دارد فیلم دیگری درباره ی پاپاراتزی بسازد او پاسخ می دهد:«حالا که با انفجار ستاره ها و آدمهای معروف مواجهیم  و هرکسی دوربینی در دست دارد، پاپاراتزی بودن دیگر هیچ در آمدی ندارد. البته که این مسئله نیز دچار تغییر و تحولاتی خواهد شد».

میشل رُز



کلیه حقوق این اثر متعلق به "مرکز فرهنگی میثاق" است.

اخبار
  «رستم محله» روی آنتن شبکه‌ی مستند می رود

  محسن اسلام زاده با “تنها میان طالبان ۲” دوباره میان طالبان رفت

  سختگیری جشنواره سینما حقیقت تنها برای آثار انقلابی است

  مستند «رویای روهینگیا» به جشنواره هند راه یافت

  بخش و نقد مستند «آقای دادستان» در برنامه ی به اضافه مستند

  «کدام مسجد!» در شبکه مستند | چگونه جایگاه اجتماعی مساجد احیا شود

  «عکاسی زیر آتش» روی آنتن می رود | قصه اشغال تا آزادی خرمشهر

  «عالی‌نسب» اولین برند تولیدکننده وسایل نفت سوز ایرانی

  حتی مردم سوریه از اقدامات ما مطلع نیستند

  اکران مستند "خاطرات نارنجی" در امریکا

  نقدی بر فیلم مستند «میرزا جواد» ساخته سعید فرجی

  برگزاری ۲ نشست تخصصی در روز هشتم «۱۰ روز با عکاسان»

  داستان اولین شهید عکاس را در «میرزا جواد» روایت کردم

  کانال مرکز فرهنگی میثاق در پیام رسان سروش و آی گپ

  بررسی «خاطرات نارنجی» در دهمین قسمت از فصل دوم برنامه «به اضافه مستند» + تیز

  گفتگوی دوربین.نت با سعید فرجی | فیلم


   بیشتر...